دانلود رمان شب هنگام (جلد پنجم از مجموعه شب شیاطین) از پنلوپه داگلاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه اتفاقی می افتد وقتی یه نفر در برابر پنج نفر قرار می گیرد و جایی برای فرار نیست؟ “اموری” اسمش را گذاشته اند بلک چرچ. یک عمارت دنج در یک محل بسته و متروکه که افراد قدرتمند و ثروتمند پسرهای بدکردارشون رو اونجا می فرستند تا از چشمان جاسوس وار دور بمانند. اگرچه ویل گریسون همیشه یک حیوان بوده است. بی انضباط، وحشی و کسی که هرگز قانونی در زندگی اش نداشته به جز اینکه کاری که دقیقا می خواهد را انجام دهد. امکان ندارد دوباره پدربزرگش ریسک کند و بگذارد خانواده را تحقیر کند.
خلاصه رمان شب هنگام
“نه سال پیش” پانصد جفت پا روی ردیف ها کوبیده می شدند و تیم خاصشان را تشویق می کردند و تماشا کردم که ویل یک پرتاب دو امتیازی دیگر از بالای گام گرفت. همین که توپ از تور رد شد صداهای و هوی فضا را پر کرد آلتهای موسیقیمان را برداشتیم و چند نوت برای شادی آن لحظه نواختیم. الی بازویش را به بازویم فشار داد و من جا به جا شدم تا تعادلم را حفظ کنم. کل مکان کیپ به کیپ پر بود و به آن سمت زمین به بخش تشویق کنندگان مورو سندز نگاه کردم و دیدم، بیشتر از پسر دختر دارند. جالب بود که بازیکنان خوش تیپ بسکتبال
ناگهان به همه چیز دختران نوجوان علاقه مند میشوند. حالا همه طرفدار بسکتبال بودند. از مرکز توپ به مایکل کریست پاس داده شد و او دریبل کرد و بقیه راه را به انتهای زمین دوید و آن را به دیمن تورنس پاس داد. دیمن آن را گرفت و چند بار روی زمین کوبید. از جایی که در جناح ایستاده بود دو دخترش دستشان را برایش تکان دادند توپ را پرتاب کرد و توپ به حلقه خورد و برگشت. ویل آن را گرفت و پرید و داخل تور فرو برد صدای زنگ از بالای ورزشگاه بلند شد. لبخند زدم و تبسمش را هم دیدم. حالا دیگر همه طرفدار بسکتبال بودند. صدای تشویق
فضا را پر کرد و نگاهی به جدول امتیازات انداختم. ۶۵ به ۵۹، تاندربی. از بیخ گوشمان گذشت. مربیان و بازیکنان وارد زمین شدند من به همراه همه فلوتم را بالا آوردم. سرود مدرسه را نواختیم و تمام شرکت کنندگان در سمت ما سرود را خواندند. ویل را تماشا کردم که لبخند میزد و دوستانش را بغل کرده بود و صدای خنده و گفتگو و موسیقی و جشن پیروزی در سالن طنین انداز شده بود. نه اینکه اهمیت بدهم به سختی اصلا توجه می کردم، فقط وقتی همه اطراف من می ایستادند یا آلتهای موسیقیشان را آماده میکردند میفهمیدم که نوبت من است…