دانلود رمان حسی مثل دلتنگی (جلد دوم) از سارا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من و تو ما نشدیم… تقدیرمان دو خط موازی شده هر چقدر هم که تقلا کنیم باز به هم نمی رسیم. من دختری بودم از تبار بیخیالی و شیطنت. تو مردی بودی از تبار غرور. چه بر سر غرور تو و شیطنت من آمد؟ از من دل نکن، مرد من شهر بزرگ که نه، تمامی آدم های این شهر بزرگ…
خلاصه رمان حسی مثل دلتنگی
از زور اشک نفسم بالا نمیاد دروغاش زیادی واقعی به نظر می رسید… من اگه می دونستم هنوز عاشق خواهرمه تو تب عشقش می سوختم اما هیچ وقت قبولش نمی کردم. انگار میثم متوجه حال خرابم میشه. ترسیده ماشینو نگه میداره. برمیگرده طرفم و با هول و ولا میگه: -سارا چت شد؟ چرا اینطوری شدی دختر؟! به دستگیره در چنگ میزنم مثل ماهی که از آب افتاده بیرون برای ذره ای هوا تقلا میکنم. میثم شیشه ماشین و میده پایین سوز سردی به داخل هجوم میاره. سرمو از پنجره بیرون میبرم و سعی میکنم نفس بکشم. میثم از ماشین پیاده میشه و به
سمت من میاد… در سمت منو باز میکنه و بطری آبی به طرفم میگیره… با اینکه شبه اما رنگ پریده اش به وضوح پیداست… بطری و ازش میگیرم و یه نفس آبو سر میکشم… حس میکنم راه تنفسیم باز میشه. چند تا نفس عمیق میکشم و بی رمق روی صندلی ولو میشم. میثم با نگرانی نگاهم میکنه و میگه: -خوبی؟! سرمو به علامت مثبت تکون میدم. کمی با نگاه خیره اش براندازم میکنه تا از خوب بودنم مطمئن بشه. از جاش بلند میشه و درو میبنده دوباره ماشینو دور میزنه و پشت فرمون میشینه. قبل از اینکه راه بیوفته دستشو به سمت پخش میبره و
روشنش میکنه. آهنگ غمگینی فضای ماشینو پر میکنه. همزمان با تموم شدن آهنگ، می رسیم جلوی خونه، رو میکنم به میثم و با صدای آرومی میگم: ممنون که منو رسوندی خداحافظ. دستم به سمت دستگیره میره… میخوام درو باز کنم که میثم صدام میزنه. برمیگردم و با چشمای قرمز و ملتهبم بهش خیره میشم. لبخند مهربونی میزنه و میگه: هر کاری که داشتی میتونی به عنوان یه دوست روی من حساب کنی… باشه؟! بی حوصله سری تکون میدم و از ماشین پیاده میشم. به سمت خونمون میرم تازه یادم میوفته که کلیدمو نیاوردم…