دانلود رمان بی هیچ دردان از سامان شکیبا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
می خوای بدونی عاقبت دختری که رئیس بی رحمش عاشقش شد و از شدت جنون بهش دست درازی کرد چی میشه؟…
خلاصه رمان بی هیچ دردان
دل توی دلش نبود تا به بیمارستان برسد و طناز را از نزدیک ببیند اما وجود بهادر مانع میشد. کاش حداقل میتوانست به طناز کلیه دهد و به درد دخترش میخورد. حتما حالا مشغول همین آزمایشات بود پس باید تا شب دندان روی جگر میگذاشت و صبر میکرد. وارد پیامرسان شد و چتش با نرگس را باز کرد. تا وقتی خبری از طاهر میشد، میتوانست حداقل درسهای عقب افتادهاش را تمرین کند. نرگس آنلاین بود و بهسرعت جوابش را داد. «چرا نیومدی دانشگاه؟» «کجا بودی؟ چرا جواب تلفنامو نمیدی؟»
در حال متقاعد کردن نرگس بود که صدای در را شنید. موبایل را کنار گذاشت و با خود گفت: «یعنی کیه؟ پولاد؟» دوباره که در زده شد از جا برخواست و آن را باز کرد. سامیه بود! _خداروشکر گیرت آوردم. چی شد؟ چرا دیشب اینقدر لوس بازی در آوردی هرچی اصرار کردم میگفتی نمیخواد بیای؟ نفس راحتی کشید. دلش کمی احساس آرامش میخواست و حضور پولاد در کنارش باعث میشد معذب شود. وقتی فکر میکرد تمام شب قبل را کنارش در اتاق مانده، دلش میخواست سرش را محکم به دیوار بکوبد.
نکند خر و پف کرده باشد؟ یا اگر دهانش در خواب باز مانده باشد چه؟ حتما مضحک به نظر میرسید. حتی گاهی در خواب غلت میزد و دست و پاهایش هرکدام یک سمت میافتاد. او که شانس نداشت، مانند دخترهای داخل فیلمها باشد که حتی در خواب مرتب و زیبا باشد. حتما پولاد با خود فکر کرده: «چرا چنین موجودی رو استخدام کردم…» _آخه واقعا لازم نبود بیای. تعارف که باهات ندارم. اگه کمکی بخوام بهت میگم. _ولی من میآم! داشتی چیکار میکردی؟ به کتابها و دفتر هایش اشاره کرد…