دانلود رمان کلنجار از زکیه اکبری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش می کشد و هر کدام به نحوی با این مسئله و پیامدهای بعدش کلنجار میروند. داستان روایتی از دغدغه های انسانی و تصمیمات انسان هاست…
خلاصه رمان کلنجار
نگاهم به بخار آرام و گرم ماگ نسکافه بود. تمام شب گذشته را با گریه های فرشته صبح کرده بودم. منتظر سامان بودیم اما نیامده بود. اگر می آمد جای تعجب داشت. سامان و منت کشی؟ همیشه خود فرشته دست از پا درازتر به خانه برمی گشت و تا مدت ها سوژه ی خنده امان جور بود. پلک های خواب آلودم روی هم افتاده با صدای قدم های اولین مراجعه کننده ی امروز چشم های بی حالم باز شد و نگاهم بالا آمد. با دیدن استاد نجفیان ایستادم و لبخند کمرنگی زدم، طبق عادت، دستی به ریش های بلند و سپید چانه
اش کشید و عینک گرد دور طلایی و آویزان از گردنش را بر چشم زد. نگفته میدانستم بجای سلام و صبح بخیر چه میشنوم: – یا رب این ” نوگل ” خندان که سپردی به منش، می سپارم به تو از چشم حسود چمنش، لبخندم عمیق تر شد و با خوش رویی گفتم: -صبح بخیر هنرجوتون توی ” راهه . ” در حالی که به سمت اتاقش میرفت، دف آویز شده ی روی ” دیوار ” را برداشت و گفت : -من ” راه ” تو را بسته، تو راه مرا بسته. امید رهایی نیست ، وقتی همه ” دیواریم . ” نگاه خوشحالم را بدرقه ی راهش کردم تا زمانی
که در را پشتش ببندد. از وقتی که با مادر در این آموزشگاه مشغول به کار شده بودیم، روحیه ی هردوامان هزاران مرتبه بهتر شده بود و دلیلش هم همین آدم های اهل ذوق و هنر اطرافمان بودند. تمام این حس های خوب را مدیون سامان و فرشته بودم و برای همین بود که تا این حد دوستشان داشتم. خلا های زندگی ما با وجود هم پر میشد. سیستم را روشن کردم و کم کم خودم را برای برخورد با سایر اساتید و هنرجوها آماده کردم. با پیچیدن صدای پاشته های کفش زنانه، سرم را از مقابل مانیتور کنار کشیدم و…