دانلود رمان معشوقه پرست از کیمیا ذبیحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی «بانوی ایرانی»، به جرم قتل دستگیر می شود. بازپرسِ پرونده او، در جستجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین می پردازد و به دفتر خاطراتش می رسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحه اش، بوی خون به مشام می رسد…
خلاصه رمان معشوقه پرست
شاید عیبی نداشت اگر برای چند لحظه هم که شده، تمام آن محاسبات مسخره را کنار می گذاشتم و رک و راست، با خودم صحبت می کردم. شاید هیچ اشکالی نداشت اگر بیخیال حجب و حیای وجدانم می شدم و دلم را مقابلم قرار داده و کلاهم را بی طرفانه، قاضی می کردم. شاید او حال دلِ ویران شده مرا می فهمید و می توانست جوابی درست و حسابی به من بدهد. هیچوقت نتوانسته بودم کارهایم را بدون معادله سازی پیش ببرم. با اینکه ادبیات خوانده بودم اما همچنان درکی از حال دل خویش نداشتم و… در حال حاضر، بزرگترین مشکلم هم همین بود
که به حرف خودم گوش نمی کردم! حداقل گوش نمی کردم که خودم بفهمم. شاید گاهی، صحبت های دلم را می شنیدم صرفاً برای اینکه جوابی به آن پس بدهم. شاید هم داشتم… حال خودم را درک می کردم و برای همین، اصلا نمی خواستم حتی به آن فکر کنم که مبادا پیش خودم، پیش آبرو و وجدان خودم رسوا شوم… «من درباره تو به آن ها نگفته ام اما تو را دیده اند که در چشمانم شنا میکنی. من درباره تو به آنها نگفته ام اما تو را در کلماتم دیده اند عطرِ عشق، نمی تواند پنهان بماند…» با تکان های آرام مادرم هشیار شدم. روی تشک نشستم
و نگاهش کردم. لبخند مهربانی به رویم زد و درحالی که پیراهنم را تا می کرد تا داخل کمد بگذارد، گفت: -ظهرت بخیر. نمیخوای بیدار بشی گل دختر؟ لنگ ظهره. -سلام مآرجان. خیلی خوابیدم؟ شما چرا نرفتی؟ -نه زیاد نخوابیدی، تازه سر ظهره. دیشب شامت رو آوردم تابخوری، دیدم خوابت برده. مازیار بهم گفت حالت خوب نبود و برگشتی خونه. با یادآوری دیشب، لرزی به جانم افتاد. نفس عمیقی گرفتم و سعی کردم حالت عادی چهره ام را حفظ کنم. -آره حالم خوب نبود. مازیار رو دیدم، گفتم من رو برسونه خونه. لبانش را جمع کرد و با افسوس سر تکان داد…