دانلود رمان اقتدا کن از ا_اصغرزاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اقتدا کن به ، دلت ، هر وقت بین دو راهی رفتن و ماندن ماندی، دلت به دلم راه دارد، تو جز من جایی نخواهی رفت…! عاشقی در پی دیوونگی.. دختری که با چشم خودش شاهد ازدواج مردیه که تا سر حد مرگ اونو دوس داره… می شکنه اما چاره ای جز سکوت نداره، سکوت و سکوت تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و چاره ای کنه یا….
خلاصه رمان اقتدا کن
اون شب سیاوش حتی زیر چشمی هم نگام نکرد، عوضش چشم من کاملا بهش بود که فقط تو خودش بود و توجهی به دورور نداشت. با زنگ موبایلش بلند شد و رفت سمت بالکن. بی اراده دنبالش رفتم، شنیدم که به پشت خط گفت: -من نمی دونم به چه زبونی بهت بگم شرایطم مناسب نیست، مزاحمت ایجاد نکن، این همه وقت دوست بودیم باهم خرابش نکن. نمی دونم طرف کی بود و چی گفت که سیاوش این بار با صدایی پایین اومده گفت: -من مگه آخه قول و قراری بهت دادم که اینجوری می کنی الان، بابا به ولله من اصلا.. الو، یاسمین الـ.. اه لعنتی.
-چی گفتی به دختر مردم این جوری قاطی کرده! با تعجب برگشت سمتم و طولی نکشید که نگاش پر از خشم شد. -همش تقصیر توعه لعنتیه، از بس مغروری، از بس خشکی، خدا لعنتم کنه که دل بهت بستم! با چشم هایی گرد شده نگاهش کردم و لب باز کردم چیزی بگم که این بار بلند تر گفت: تویه لعنتی وقتی میدونی کسی که دوسش داری کنارت نیست چرا بهم میگی ها! خو میذاشتی من خاک بر سر خیال کنم کسیو ندار ی و.. با بغض پریدم توی حرفش و گفتم: که چی بشه، خوب بود جسمم پیش تو باشه روحم پیش یکی دیگه، فقط جسممو میخوای،
قلب یخ زده ی من به نام کس دیگه ایه، می فهمی اینو؟ من چه گناهی کردم که حالا باید بهت جواب پس بدم، فقط عاشق شدم، اگه کارم جرمه پس خودتم مجرمی! بغض کرد، به چشم خودم دیدم که بغض کرد… به زخمت قورتش داد و گفت: -دارم میمیرم، نمی فهمی، نمی فهمی! پوزخند زدم. -من نمی فهمم، من! اتفاقا تنها کسی که حالتو می فهمه منم، من! نزدیک تر شد، دستشو روی صورتم گذاشت و آروم گفت: -اگه می فهمی اذیتم نکن. دستمو روی دستش گذاشتم و با نگاه به چشماش گفتم: -چیکارت کردم من. لبخندی تلخ زد، دستمو توی دستش گرفت…