دانلود رمان به تو عاشقانه باختم از آذر اول با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیر حسین شریعت مرد مذهبی و جدی…. با مرام و اهل زورخونه! همه بهش می گن اقا سید! یه محل سر اسمش قسم میخورن! به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی رو خط بکشه!قول داده فقط پشتِ زنی باشه که برای یه مدت همخونه شه! زنی که شوهر نداره و بارداره! شوهرش فوت کرده و بیوهی حاملست! تو محل چو میوفته که زنِ شوهر مرده چطور حامله شده! آقاسید دل میده به دلِ مریم خانم… صیغش میکنه و…. (روایت یک زندگی واقعی)
خلاصه رمان به تو عاشقانه باختم
وضو می گیرم و جانماز پدرم را پهن می کنم. قامت می بندم و افکارم را از بد و خوب رها می کنم. دستگیره در را آهسته پایین میکشم و روی ایوان می ایستم. نگاهم در اطراف حیاط نیمه تاریک می چرخد و من دنبال روزهای کودکی می گردم انگار. روزهای فارغ از دغدغه و دلواپسی فارغ از دلدادگی و پشت پا خوردن از پله ها پایین می روم. دست خودم نیست وقتی نگاه به پنجره اتاق مریم می کنم نمی دانم چرا دنبال زنی میگردم که جلوی آینه ایستاده و به موهای نه خیلی
بلندش شانه میکشد! زنی که با خودش حرف می زند. شکایت می کند و عاقبت تن به تقدیر می سپارد. انگار یک نفر جای من با خودم می گوید کاش او را قبل این دیده بودم. به خودم تشر می زنم و آتش فندک را زیر سیگار روشن می کنم. روی تخت چوبی مینشینم و دود سیگار را محکم فوت می کنم. تصویرش انگار پیش چشمانم ظاهر می شود.لبخند نازی میزند و نگاه من به چال کوچک زیر گونه اش گیر می کند. گویی من این روزها به حضورش در این خانه خو گرفته ام. به او که غرورش را می ستایم.
که می دانم دلش نازک است ولی ظاهرش را حفظ می کند. به او که دست خالی اش را پیش احدی رو نمی کند و دغدغه اش را پنهان می کند که با یاد حامد نفس می کشد و یادگارش را با خود حمل می کند. دستم را در هوا تکان میدهم و فیلتر سیگار از میان انگشتانم رها می شود. از جایم بلند می شوم و لب حوض می نشینم. خُنکی آب سوزش انگشتانم را کم می کند. نگاهم باز می دود سمت آن پنجره. سرم را پایین می اندازم. زیر لب استغفراللهی میگویم و تنم را جلو می کشم.
صورتم را در آب حوض فرو می برم. نمی دانم چقدر گذشته که سر بالا می کشم. باد سرد به صورتم شلاق می زند. چشم می بندم و محکم نفس میکشم. زیر لب با خودم نجوا میکنم: خدایا… کمکم کن.. نذار داخل گناه شم، نذار این فکرای احمقانه بیاد تو سر بنده ات.. من اونقدر بی شرف نیستم که نتونم جلوی نگاهم و بگیرم. پشت هم ذکر میگویم و دستی به صورت خیسم میکشم. مادرم جلوتر از من در باز می کند.-سلام حاج خانم، صبح عالی بخیر. ابرو در هم کشیده نگاهم می کند.