دانلود رمان به رسم خاطرات از آرزو طهماسبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان در مورد عاشقانه های بسیار ناب در دل محله های قدیم است زمانی که هیچ نوع فضا مجازی نبود و آدم ها ارتباط بیشتری با هم دیگر داشتند. در این بین دو همسایه هستند که سال ها مرد های خانواده با هم رفیق بودهاند بعد از یک سوءتفاهم میان آن ها کاملا ارتباط خانوادگیشان قطع میشود اما این دلیل نمیشود که دختر خوش سیما و باحیای قصهمان دلش از پسر بوکسور و ورزشکار آن خانواده جدا شود. کم کم میفهمد که او هم نسبت بهش بی میل نیست تا این که زمان رسیدن برملا شدن آن سوءتفاهم میان خانواده ها میرسد که معلوم میشود همه چیز به پسر خانواده ربط دارد و…
خلاصه رمان به رسم خاطرات
نزدیک به غروب بود و من هم مشغول خواندن کتاب جدیدم، بانوی جنگل بودم. تنها تعطیلات فرصت داشتم کتاب بخوانم و اگر حتی روز اول مدرسه هم بود. مامان بی شک حت ی یک مجله داستانک هم دورم نمی گذاشت. اما خب من محال بود با کتاب های جدیدی که هروقت می آمد و مدت ها بحثشان در مدرسه می پیچید، سراغشان نروم. ابتکارهای خودم را داشتم. گاهی جلدش را می گرفتم، گاهی هم اگر قطرش کم بود، میان کتاب هایم می گذاشتم. اما بالاخره هیچ چیز پنهان نم یماند و من نیز مچم را گرفتند.
در اتاقم که زده شد، بله ای گفتم و بابا سرش را داخل آورد. فکر نمی کردم آن قدر زود برگردد. سریع به حالت نشسته در آمدم. دستش را به معنی راحت باش بالا گرفت. _ سلام، ببخشید نمی دونستم اومدین. لبخند دلنشینی برلبانش آمد. _ اشکال نداره دخترم، معصومه جلو درِ معطلش نذار. تعجب کردم. هیچ وقت معصومه جلو در نمی آمد. آن هم این موقع! همیشه برا ی دیدارهایمان قراری می گذاشتیم تا خانواده ها ناراحت نشوند. _ باشه الان میام. بابا بیرون رفت. من هم تنها روسری ام را برداشتم.
چادرم در حیاط بود. مامان در آشپزخانه مشغول آشپزی بود و ننه زینت در حیاط مشغول بافتن بود. در را که باز کردم، معصومه را کمی بی حال پشت در دیدم. رنگ سبز چشم هایش همیشه او را بی حال نشان می داد اما مطمئن بودم الان یک چیزی پیش آمده بود. _ ماهرو. بیرون رفتم، دستش را دورم پیچید. _جانم چی شده؟ چند خانه پایین تر محبوبه خانم و چند زن دیگر نشسته بودند و مشغول پاک کردن سبزی بودند. خدا رو شکر آن قدر موضوع بحثشان مهم بود که به ما نگاه نکنند…