دانلود رمان اکتای از محیا نگهبان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من حاج اکتای ایرانی هستم، تاجر ۴۰ ساله معروف بازار و یکی از نامی ترین ثروتمندان کشور.تا حالا عاشق نشدم و هیچکس رو توی دلم راه ندادم تا اینکه یک روز عاشق سمای ۲۰ ساله میشم تا اینکه بعد ازدواجمون می فهمم اون فرزند نامشروعه …
خلاصه رمان اکتای
تسبیح را توی سجاده می اندازد و لای سجاده را تامی کند. کنا ر می نشیند و قرآن کوچکش را از روی میز برمی دارد. در حالی که لای قرآن را با ز می کند نگاه به سما که آرام روی تخت مشترکشان خوابیده می اندازد. قرآن به دست جلو می رود و کنا ر تخت می ایستد، آرام صدایش می زند -سما جان… سما تکان کوچک می خورد اما خواب دم صبح زیادی شیرین است -خانم جانم. باید انگار ناز این فنچ را بکشد تا چشم هایش را باز کند.
نمی خوای چشمای دلبرت رو نشونم بدی؟ -سما غرغر می کند. ول کن جون حاجی بذار بخوابم اکتای مردانه می خندد. نمازت قضا میشه دلبر -سما یک تای چشمش را باز می کند. سر صبحی عاشقانه میگی زیر گوشم که خامم کنی؟ -اکتای سر خم می کند و پیشانی سما را می بوسد. پاشو عشق اکتای. پاشو نمازت و بخون تا دیر نشده -سما روی تخت نیم خیز می شود. اول ز ی با ر است که می خواهد نماز بخواند…