دانلود رمان کوراب از کیاندخت_۷۰ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فرمان در آستانه سی و پنج سالگی و دست و پنجه نرم کردن با تمام مشکلات چند ساله ی خود می باشد که ثمره ی آن کیهان پنج ساله است درست زمانی که تصمیم به فراموش کردن تمام خاطرات می کند و سعی در زندگی مجدد دارد رد پای رزا در زندگی اش ظاهر می شود…
خلاصه رمان کوراب
اواسط آبان ماه بود. هوا رو به سردی می رفت و برگ های زرد و نارنجی آرام آرام یکی پس از دیگری به روی زمین می افتادند و مرد نارنجی پوش آنها را روتین وار و بی رحمانه راهی جوب می کرد انگار نه انگار روزی آنها سبز بودند و به درخت سالخورده رنگ تازگی بخشیده بودند. زنگ ساعت رومیزی بصدا درآمد و آنقدر به نواختن ادامه داد تا دست مردانه ای ضربه ای به او وارد کرد. دوباره خانه در سکوت آرامبخش دلخواهش فرو رفت و چشم هایش سنگین شد اما بیشتر از چند ثانیه نگذشته بود
که آنها را با شتاب گشود و با یادآوری امروز لب زد: -کیهان! پوفی کشید و نیم خیز شد. پاهایش را روی سرامیک سرد گذاشت و به زیر سیگاری مملو از ته سیگار روی عسلی خیره شد. موهای نیمه بلندش را با دست به عقب راند اما با لجاجت دوباره بر روی پیشانی بلندش روان شدند. نگاهش درون آینه از رکابی مردانه مشکی به چهره خسته و خواب آلود خودش رسید. کلافه دستی به ریش چنده روزه اش کشید و سعی کرد صدای گرفته اش را صاف کند: -کیهان!
صدایش آنقدر رسا نبود که به گوش اتاق مجاورش برسد ناچارا “کمی صدایش را بالا برد: -کیهان بیدار شو! در با کمی سختی اما به آرامی باز شد. لبخند کمرنگی بر لبان مرد جوان نقش بست. موجود کوچک و نحیف با پیراهن و شلوار چهارخانه همچنان به دستگیره در آویزان بود. چانه گرد و ظریفش را به دستگیره در تکیه داد و موهای زیتونی و فرفری اش مانند همیشه آشفته به نظر میرسید. -بیا اینجا. نگاه خسته و خاکستری پسرک از چهره مرد جوان به پاهایش رسید که به آن اشاره می کرد…