دانلود رمان سرمای دلچسب از زینب احمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام نمیداد هم این سرما تا صبح از پا درش میاورد بخصوص که موبایلش آنتن نمیداد تا از کسی کمک بخواد…
خلاصه رمان سرمای دلچسب
اینو گفتم و از اتاقشون بیرون زدم و با دو خودم به اتاقم رسوندم روی تخت نشستم و کتاب و از رو دراور برداشتم و بازش کردم مقدمه، صفحه اول، دوم، سوم و…. کتاب و روی میز گذاشتم بالاخره تموم شد چشمهام بس که یه ریز خونده بودم درد گرفته بود به ساعت نگاه کردم. موقع بیدار شدنم حدود دو بعد از ظهر بود و حالا سه نصف شب، البته تعجبی هم نداشت چون من کتاب و تموم کرده بودم بایدم تایم زیادی ازم میگرفت با خستگی کش و قوسی به بدنم دادم…
و دراز کشیدم پتو رو تا گردن بالا کشیدم و خوابیدم یه خواب خوب و عمیق با صدای زنگ موبایلم چشم باز کردم برش داشتم و بدون نگاه به مخاطب تماس و وصل کردم. با صدای جیغ جیغ های پی در پی نسیم صورتم و جمع کردم و خندیدم. ای لعنتی، رفتی ایتالیا مارو یادت رفت. خوبه خوبه، حتما دوست پیدا کردی که دیگه مارو یادت رفته، بالاخره که بهم میرسیم من به تو، تو به من تا آخر عمرت که نمیمونی ایتالیا …
ببند دهنتو نسیم، نه سلامی نه علیکی، شروع کردی به یه ریز غر زدن اولش احوال پرسی میکنن. باشه، تو رفتی هنوز زنگ هم نمیزنی باز طلب داری. خب بابا ولش کن حالا، چطوری آروم شد و صدای نفس عمیق شو شنیدم، خوبم تو چطوری؟ بدک نیستم. چه کارایی کردی تاحالا؟ حالا انگار یه قرنه اومدم. اینم حرفیه. تو چخبر؟ منکه خبری ندارم، بجز غر غر های مامان، اخم های بابا، فحش های نگین و یه مشت چرت دیگه که با گفتنش فقط سرت و به درد میارم.